
کتاب گزیده داستان ها جلال آل احمد
70,000 تومان
مروری بر کتاب
نوزده داستان کوتاه
صبح یکی از روزهای دههی اول شهریور بیست بود. چیزی به ظهر نمانده بود. شهر زندگی معمولی خود را ادامه میداد. هیچچیزِ تازهای، جز سربازان لخت و یکتا پیراهن، که چندین روز بود، با یک پیت حلبی، میان شهر ولشان کرده بودند، دیده نمیشد. سربازها هنوز به پیروی از یک عادت زورکی و کورکورانه، سه به سه، و ردیف، قدم برمیداشتند و ویلان و سرگردان در شهر میگشتند.
اتوبوسها تند میگذشتند. مردم به هم تنه میزدند و اخم میکردند و رد میشدند. ناگهان، باز صدای هواپیماها بلند شد و مردم که هنوز از دیدن غولهای آهنین سیر نشده بودند، هرجا که بودند میایستادند، و سر خود را بالا میکردند؛ اما چانهشان سنگینی میکرد، پایین میافتاد و دهانشان باز میماند...
سه بار از زیر قرآن و آرد رد شدم و در مرتبه سوم ، قرآن را بوسیدم و به پیشانی نهادم و در میان هوایی که دراثر دمیدن « آیه الکرسی »ها و « چها قل»های نزدیکانم ، بوی مسجد و حرم ازآن می آمد - هوای حرمی که دود پیه سوز و بوی تند شمع های پیهی اش کم بود .